( دومين و سومين دليل اينشتين در اثبات عدم کارآيي عقل در شرع):
2) عقل و تعقل تا آنجا انسان را پيش مي برند که آن مبحث قابل احاطه ي قواي فيزيکي
عقل باشد. وچه بسا دستورهاي(=احکام) شريعت/ بعد يا ابعادي متافيزيکي داشته باشند که
اصلا"عقل نميتواند(حتي)آنها را تصورکند/ چه رسد به اينکه برآنها احاطه يافته وبشناسد.
آيا فلاسفه...که به عقل خودشان مباحث متافيزيکي را مي پيمايند و خيالاتي به هم ميبافند/
ميخواهند فيزيک را بر متافيزيک/ محدود را بر نامحدود احاطه دهند؟؟!! {.......} اين هم
نوعي تعقل است ولي از نوع احمقانه و زورگويانه ي آن!! انتظار بيش از اندازه از عقل
داشتن موجب خنده آور و احمقانه شدن نظرات فلاسفه ميشود و من(=اينشتين) از آن(نوع
تعقل) فراري هستم!
3) ما عاقلها از رتق و فتق و رسيدگي ومديريت عقلاني خانه ي کوچک خودمان نيزعاجز
و درمانده هستيم!! بارها تصميماتي گرفته ايم/تدبيراتي نموده ايم وکلي برآنها تاکيد داشته ايم
و(پس از مدتي) ناگهان غلط بودنش را فهميده ايم و معايب مخفي استدلالاتمان بتدريج براي
ما آشکار واثبات شده است ! پس عقل ضعيفي که در اداي وظايف روزمره و طبيعي خود
نيز اينهمه خطا ميکند کجا بکار فهم دستورهاي(=احکام) دين يا ماوراء طبيعت خواهد آمد؟
حقيقتا" که انتظاري اينچنين از عقل داشتن و اتکاء برآن بسيار مضحک و پوچ است!......