سفارش تبلیغ
صبا ویژن

باز هم انتخابات. باز هم تندی و بدخلقی و بددهنی.

بچه که بودم از چانه‌زنی بدم می‌آمد. هنوز هم همین‌گونه‌ام. ولی نمی‌دانم چرا لازم است برای -مثلا- تهران رفتن یک ربع چانه بزنیم تا کرایه‌ی -مثلا- چهار هزار تومانی را به دو هزار و پانصد تومان برسانیم؛ آیا نه این است که یا راننده زیاده‌خواه و طماع است و یا ما ناخن‌خشک و خسیس؟ جز این دو احتمال چیزی در میان است که من نمی‌دانم؟

جدی‌ترین و قانون‌مندترین رخداد سیاسی کشور در حال روی‌دادن است. اما به وضوح می‌توان بازی‌های بی‌هدف و بی‌ارزش سیاسی را دید که بی‌شک حداقل نتیجه‌ی آن، بی‌اعتمادی به روند اجرای قانون است.

من هنوز از چانه‌زنی چندشم می‌شود. نمی‌فهمم. یک نفر آدم یا صلاحیت نمایندگی مجلس را دارد یا ندارد. فکر می‌کنم بهتر این است که بنشینیم و تماشا کنیم ببینیم چه می‌شود اما یک جای کار می‌لنگد. البته خیلی واضح است که ممکن است اشتباه‌هایی پیش بیاید که با یک توضیح یا یک مراجعه یا تماس یک آدم بزرگ‌تر قابل حل باشد اما آن‌چه ما می‌بینیم یک اپیدمی در حال گسترش است.

به ثبت‌نام کننده‌ی محترم یا محترمه یا غیرمحترم یا غیرمحترمه گفته می‌شود شما به درد نمایندگی مجلس نمی‌خوری؛ بهتر است بروی پی کارت. البته فکر نکنم به همین شدت گفته شود! بعد مشترک مورد نظر باید بدود دنبال این و آن؛ یا مراجعه کند به این‌جا و آن‌جا تا بالاخره ثابت کند که صلاحیت دارد و آدم خوبی است و آن حرف‌های بدی که زده است در دوران جاهلیت بوده و چیزی توی دلش نبوده! و از این حرف‌ها...

و این همان چیزی است که در جمهوری اسلامی، یک سنت پایدار شده است. یک سایت اینترنتی را فیلتر می‌کنند. یک ایمیل برای پیگیری وجود دارد که به همین زودی‌ها هم جواب نمی‌دهد؛ و تازه آن یارویی که این ایمیل به دستش می‌رسد واسطه است؛ گویی حضرات تعیین مصادیق چلاغ چلاق تشریف دارند. همین سایت پارسااسپیس را جهت نمونه ببینید؛ که چند روزی است به دست سربازان رسما ... ِ جنبش سانسورخواهی مخابراتی به دست جمله‌ی مقدس "مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکان‌پذیر نمی‌باشد‌." سپرده شده است تا حامل پیام ... ِ جنبش سانسورخواهی مخابراتی باشد.

بگذریم. حالا آن برادر یا خواهر محترم یا محترمه یا غیرمحترم یا غیرمحترمه می‌تواند به کمیته‌ی تعیین مصادیق نامه بنویسد و شاید بعد از یکی دو هفته بتواند به آن‌ها ثابت کند که کار بدی نکرده است و بچه‌ی خوبی است. خب. اصلا بحث سر این نبود. چانه‌زنی برای من بی‌معنی است؛ آن‌هم وقتی قانون هست.

من به شورای نگهبان اعتراض دارم؛ سر رشته‌ای درباره‌ی اصل تایید یا ردصلاحیت ندارم اما این را می‌دانم که روند فعلی که به چانه‌زنی‌های مهدی برای دربست کردن ماشین می‌مانَد، باید درست شود؛ درست شدنش هم به این است که شورای محترم نگهبان مثل بچه‌ی آدم کارش را انجام بدهد؛ البته با دقت و ظرافت؛ که لازم نباشد مثل قطره‌چکان عمل کند و به چانه‌زدن‌های بی‌مزه‌ی این و آن، مهر صلاحیت بر چهره‌ی افراد بزند.

خدایا! همه‌ی نهادهای حاکمیتی ما، که کار کردن خالصانه را بهانه‌ای برای ساکت نشستن و توجیه نکردن جامعه می‌دانند،‌ خوب بفرما.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/11/10ساعت  2:59 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()

خیلی پیچیده نیست. راستش را اگر بخواهم بگویم اصلا پیچیده نیست. خودم را می‏گذارم جای آن‏ها. خیلی راحت است و معمولی.

دست‏کم در آن لحظه‏هایی که خودم را جای آن‏ها می‏گذارم، خیالم راحت می‏شود که اتفاق عجیبی نیفتاده است. هر کسی باشد شاید همین رفتار را داشته باشد. نمی‏دانم چه بگویم.

از یک طرف باید دشمن بی‏شرم و حیای انسانیت و اخلاق را لعن و نفرین کنیم، که این‏گونه هر چه می‏تواند به مردمانی بی‏چاره ظلم می‏کند؛ و از طرفی هم باید کسانی را لعن و نفرین کنیم که نیستی و نابودی‏شان هزار بار بهتر از بودن‏شان است.

از آقای اسراییل که انتظاری نیست. بلکه انتظار آن است که تا می‌تواند وحشی باشد. از پاسداران اعلامیه‌ی جهان‌شمول و همه‌گانی حقوق بشر هم که درباره‌ی مسلمان‌ها نباید هیچ انتظاری داشت. از مُشتی پادشاه بی‌شعور که ادعای مسلمانی هم دارند هم هیچ انتظاری نیست؛ که اگر می‌شد انتظاری داشت، نیازی به این همه حرف زدن بی‌فایده‌ی امثال من نبود.

آدم هر چه‌قدر به این پادشاه‌های مزخرف کشورهای حاشیه‌ی خلیج فارس و کلا حاکمان نکبت‌زده‌ی کشورهای عربی(البته به استثنای سوریه و لبنان؛ آن هم تا حدودی!) اخ و تف بیندازد، نه آن‌ها غیرت‌دار می‌شوند و نه دل خودمان آرام می‌گیرد و مهم‌تر از همه فایده‌ای به حال مردم غزه ندارد.

در نوشته‌ی قبلی‌ام به کشورهای حاشیه‏ی خلیج فارس تبریک گفته بودم که تدبیرشان به حدی است که هم می‏توانند هم‏پیمان، دوست و برادر امریکا باشند و دقیقا همین مناسبات را با ایران هم داشته باشند؛ و در این نوشته هم لابد باید باز هم به‏شان تبریک بگویم که آن‏قدر جهاد با نفس کرده‏اند که حتا ذره‏ای مسلمانی که هیچ؛ حتا ذره‏ای انسانیت هم در رگ و ریشه‏‏شان نمانده است.

و البته دردناک‏تر از همه این‏که رییس‏جمهور احمق و خائن تشکیلات خودگردان، که جانشین احمق و خائن پیشین است، هم‏چنان بر تعهدات سازش‏کاری خود پایبند است.

و تو ای کودکی که امروز در بیمارستان اروپایی غزه به دنیا می‌آیی! قرار نیست در غزه زندگی کنی! هیچ کدام از مواد اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر ربطی به تو ندارد. درست است که آدم هستی! اما کاش در غزه به دنیا نمی‌آمدی. اعلامیه جهانی حقوق بشر که هیچ! تو حتا نباید انتظار داشته باشی آقای محمود عباس برای نجات جان تو انگشت شستش را از توی جیبش در بیاورد. گرچه او هم بی‌چاره‌تر از توست. تو تنها می‌توانی یک انتظار داشته باشی. البته من که دارم این حرف‌ها را توی وبلاگم می‌نویسم، خیلی‌های دیگر هم نوشته‌اند؛ اما باور کن نوشته‌های من و همه‌ی آن‌های دیگر نمی‌تواند برق را به بیمارستان غزه برگرداند؛‌ باور کن.

تو می‌توانی انتظار داشته باشی مثلا آقای رییس‌جمهور ما، به دبیر کل سازمان سران کشورهای -مثلا- اسلامی پیشنهاد اجرای یک نمایش بی‌مزه‌ی سیاسی را بدهد و آن‌جا یک مُشت آدم -مثلا- مسلمان حرف بزنند و به این نتیجه برسند که قطع شدن برق بیمارستانی که تو در آن بستری هستی یا تازه به دنیا آمده‌ای،‌ کار بی‌رحمانه‌ای است از سوی اسراییل غاصب.

پس سعی کن آرزوهای زیبا نداشته باشی. خب؟ این‏جوری راحت‏تر می‏توانی زندگی کنی.

غزه! تنهایی! چاره‌ای هم نیست. همین.


نوشته شده در  پنج شنبه 86/11/4ساعت  12:31 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()

<      1   2      

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]