سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یک لایه می‏رویم عقب.

می‏خواهم حرفی بزنم، چیزی بگویم یا شاید کاری بکنم؛ تا این تشویش ذهنی دست کم کم‏رنگ‏تر شود؛ تشویش ذهنی، دل‏مشغولی ذهنی و هر چیز دیگری از این دست.

شاید اگر چند کلمه دیگر بنویسم آرام شوم. ولی نه! اگر همه‏ی روابط انسانی را می‏شد با منطق پیش برد شاید آرام بودم. بدبختی این‏جاست که سهم منطق خیلی کم است.

بالاخره حرفم رو زدم. ساعت چهار باید سر کلاس باشم.


نوشته شده در  دوشنبه 86/12/6ساعت  3:52 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]