سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دیشب شب خوبی بود؛ خوب،‏ قشنگ، جالب، زیبا...

علی داشت شعر می‏خواند. و من شعر گوش می‏کردم؛‏ اما بیش از آن‏که گوش کنم،‏ شعر خودم را می‏خواندم؛‏ برای خودم البته؛ حکایت روزگار کودکی. نمی‏دانم البته. شاید هم آن‏جا نبودم.

هفته پیش وقتی قرار بود برویم قرار هفتگی، حالم خوش نبود. دلم گرفته بود. و دیشب هم همین‏طور بود. زجر می‏کشم وقتی نمی‏توانم شادی‏ام را به دوستانم هدیه کنم؛‏ وقتی عُرضه این را ندارم که اندوهم را  دست‏کم برای یک شب‏نشینی یک ساعته کنار بگذارم.
همیشه فکر می‏کردم می‏توانم قلبی آکنده از غم و اندوه و چهره‏ای سرشار از شادی داشته باشم. اما انگار مشکل از جایی دیگر است. با چند نفر که صمیمی باشی، ‏نیازی به محافظه‏کاری نمی‏بینی. نیازی نمی‏بینی روزگار درونت را بپوشانی؛‏ گرچه شاید نتوانند درک کنند.

الان البته خوبم. دیشب شب لذت‏بخشی بود. من با این‏که شاید توی فضای شب‏نشینی نبودم اما از روایت‏هایی که مظاهر -از آخرین کتاب مطالعه‏ کرده‏اش- خواند اوج لذت را بردم. کتاب، «جوانمرد؛ نام دیگر تو» بود اسمش؛‏ نویسنده‏اش هم خانم عرفان نظر آهاری. نویسنده که نه! بازآفرین.

با شعرهایی که حامد و علی خواندند زیاد انس نگرفتم. شعر را باید بخوانم؛ آن‏هم در فضایی ساکت،‏ بی‏نجوا و سرشار از هوس نشستن کنار حرف‏های احساس شاعر.
یادم نیست حامد احسان‏بخش چیزی خواند یا نه! اما این را می‏دانم که از بودن حامد بیش از گوش سپردن به شعرها لذت بردم.
خودم هم چند سطری از رمان روسی آنا کارنینا که این روزها مشغول خواندنش هستم را خواندم. البته شاید به‏تر بود نمی‏خواندم. «من به قدری خوش‏بختم که آدم بدی شده‏ام»

مهدی هم که تازه گوشی همراه جدید گرفته بود. k800. البته گوشی‏اش یا به قانون شب‏نشینی بایگانی بود و یا مظاهر و ... مشغول عکس گرفتن بودند.
حامد می‏گفت چرا خارج می‏زنید؟ از خشکی خوشم نمی‏آید؛ آن هم در یک شب‏نشینی دوستانه. دوست ندارم شب‏نشینی‏ام قانون داشته باشد؛ حتا اگر آن قانون این باشد که وقتی شعر می‏خوانند کسی حرف نزند.

بگذریم.
قرار بود دیشب بنویسم اما نشد. مهم نیست البته. اما مهم است که بگویم:
محمد جواد! این چند خط را می‏خواستم به رسم هفته پیش با تو به سخن بنشینم؛ اما می‏گذارم برای روزی دیگر.   


نوشته شده در  پنج شنبه 86/8/3ساعت  10:55 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]