سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بعضی حرف‏ها زدنی نیستند. یعنی نباید زد اما نمی‏شود نگفت.

بیش از چهار سال است که سرزمین پیامبران اشغال شده است. به دست کسانی که افتخار خود را صلیبی بودن می‏دانستند. سربازان مسیح. سربازان خدا. ادعاهای بامزه.

شرورهایی که از صدر تا ذیل غرق در اشتباه‏اند. اشتباه در اشتباه. دموکرات و جمهوری‏خواه. کارگر یا راست. هم‏چون زنبورهای زخم‏خورده به زندگی مردمی مسلمان وارد شده‏اند و همه وجوه زندگی مردم عراق را به دست گرفته‏اند. در دستان کینه‏توز و بی اندکی حیای انسانی.

اشغال‏گران، صدام را به زیر کشیدند تا غم و اندوه را با دست‏های خود به مردم عراق هدیه کنند. شاید ظلم‏های فرزند پلید خود را کافی نمی‏دانستند. اشغال‏گران. اشغال‏گران. ما مسلمانیم. راست می‏گویم؟ عراقی‏ها هم مسلمان‏اند. مسلمان.

برادران عراقی! ظلم‌ها و بی‌دادهای صدام را به نظاره نشستید و دم بر نیاوردید. شاید هم نتوانستید. شاید صدام آن‌چنان مقتدر بود که همه جان شما را دزدیده بود. هم‌کیشان! صدام رفت. باور کنید.

چه می‌گویم. شما مسلمانید. مسلمان. شرم نمی‏کنید که سایه‏ی افتاده بر زیستن‏تان از جنس شرک و کفر باشد؟ از جنس ابوغریب. از جنس بمب‏های مسلمان‏کُش. آه! نکند آن بمب‏ها مسلمانی‏کُش هم بوده است؟!

نکند یانکی‏ها مسلمانی‏تان را هم با بمب‏های خوشه‏ای پودر کرده‏اند؟ آیا سزاوار نبود که پودر شدن مغر فرزندان خردسال‏تان با بمب‏ها و موشک‏های اشغال، باید مسلمانی‏تان را عمیق‏تر می‏کرد؟ تا کی می‏خواهید گرفتار یزید و معاویه و قیصر باشید؟

امروز دیر است. از دیروز شروع کنید. از دیروز. نکند به سازمان‏های بین‏المللی امید بسته‏اید؟ یا به سازمان سران کشورهای اسلامی؟ یا به اتحادیه عرب؟ یا شاید به دولت‏مردان‏تان؟ ای وای!

به خدا امروز دیر است. مبارزه سخت است. خیلی سخت. اما خدا هست. به اشغال‏گران هُش‏دار بدهید. بگویید که به آخر خط رسیده‏اید. بگویید که دیپلماسی و منطق و سخن در زبان امریکایی و انگلیسی معنای کشک می‏دهد. بگویید. بگویید که عُرضه بریدن خرخره سربازان سیاهی را دارید.

کاش دیروز شروع کرده بودید.


نوشته شده در  چهارشنبه 86/6/14ساعت  11:0 صبح  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]