سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این یادداشت کاملا شخصی است.

دیشب توی پیتزا شهر ما به عطاءالله گفتم. سربسته هم گفتم. گفتم به قایقی می‏مانم که حتا امیدی به غرق شدن هم ندارد.

قایقی شکسته از جنس چوب که در میان دریایی از امواج گرفتار شده و هیچ امیدی به رسیدن به ساحل ندارد. نه سختی‏های رسیدن به ساحل را بزرگ‏تر از آن که هست می‏بیند و نه ساحل را آرمانی‏تر از آن که هست فرض کرده است.

قایق شکسته‏ای که اگر آشنایی اندکش با ساحل نبود، روز و شبش پوچ می‏نمود. ستاره‏های آسمان را نماد ماندگاری شب می‏دید.
چشمانش آن‏چنان از دیدن روز ناامید است که حتی نور ستاره‏ها را نیز جزیی از شب می‏بیند. چه می‏گویم...

امید غرق شدن. به کسی گفتم هوس ... می‏دانی چیست. فکرهایی کرده بود که نگو و نپرس!
اگر نبود کورسوی امید رسیدن هر چند دور و دراز به ساحل، هر آن از دست‏نیافتنی بودن غرقه‏شدن، روی بر خاک می‏نهادم.

ببخشید سربسته بود. این‏ها را نوشتم تا قایق شکسته اگر به ساحل رسید، یادش نرود که چه لحظه‏هایی را پشت سر نهاده است.


نوشته شده در  یکشنبه 86/2/16ساعت  8:23 عصر  توسط  
  نظرات دیگران()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
بازار مؤمن است یا مستکبر؟
دِ زود باش
بهانه‏ای به نام «دعوت»
[عناوین آرشیوشده]