• وبلاگ : باسيدعلي‏تافتح‏قدس‏ومكه
  • يادداشت : داستان: دفتري براي سعيد
  • نظرات : 14 خصوصي ، 9 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام
    اگر ميخواهيد اين امکانات را رايگان داشته باشيد
    1- صفحه خانگي _HomePage_شدن خودکار >بدون اجازه< صفحه وبلاگ شما در مرورگر هاي بازديدکنندگان
    2- عوض کردن نام وبلاگ خود به نام کوتاه و دلخواه با پسوند داتکام
    33IR.Com.نام وبلاگ خود.Www
    3- امکان معرفي وبلاگ شما توسط بازديد کننده ها به يکديگر
    4-نمايش آمار وبلاگ شما از قسمت کنترل پنل سايت
    براي اين کار
    به سايت
    WWW.33IR.Com
    برويد و يک نام کوتاه در صفحه اول انتخاب کرده و در صفحه بعد فرم را پر کرده و آدرس وبلاگ خود را صحيح وارد کنيد و مراحل را تا آخر برويد

    در آخر آدرس جديد خود را به دوستان خود بدهيد يا تبليغ کنيد تفاوت بازديد كننده ها رااحساس خواهيد کرد

    + محمد 

    با سلام
    ضمن ارسال اين ايميل به دوستان ديگر
    با زدن ايميل به آدرس زير موافقت خود را با 600 نفر امضاكننده نامه هاي پيوست اعلام كنيد

    edalatjou@gmail.com

    + سايه 

    داستان جالبي بود.

    اولش كه ميخوندم در يك سوم داستان متوجه دويدن داستان شدم ، و خواستم انتقاد كنم كه چرا داستان ريتمش تنده.

    يك مقداري كه خوندم تازه متوجه شدم كه پرداخت خوب داستان باعث اين مطلب شده و در واقع عجله اي كه سينا داشت رو من تاثير گذاشته بود.

    خوب بود. ممنون.

    پاسخ

    سلام. ممنون از اين كه تاييد مي كنيد! دعا كنيد اون ضعف هايي كه به كمك دوستان متوجه شون شدم رو بتونم توي داستان هاي بعدي از بين ببرم.

    اي بابا! آخرش که تکليف روشن نشد. موفق شد دفتر دلخواه سعيد رو بخره يا نه؟؟؟

    اما عيب نداره اگه نتونسته باشه. در "عوضش" (!) داستان نسبتا کوتاهي خوندم که لذت بردم از توصيف کردناش. بخصوص اين يکي: با زبان لبي ‌تر کرد و گفت: «همينم مونده که بخوام ...

    پاسخ

    خب قرار نيست تكليف روشن بشه كه! اين داستان همين قدرش رو روايت مي كنه. بقيه ش رو هم اگه دوست داشتيد توي ذهنتو ادامه بديد؛ من ترجيح دادم تا اين جاش رو روايت كنم. خوشحالم كه لذت برديد.
    + محدثه 
    سلام
    به عنوان اولين داستان زيبا بود و البته كمي تا قسمتي مبهم!
    در تمام مراحل زندگي موفق باشيد
    و داستانهاي زندگيتان پر از اوج سرمستي
    در پناه حق
    پاسخ

    سلام. ممنون. بابت تك تك كلمه ها!

    سلام

    در مجموع زيبا بود.

    موفق باشيد.

    يا حق!!!

    پاسخ

    سلام. ممنون از شما. ياحق
    + شيدا مصفا 
    از اون داستان هاي سخت خوان بود
    چقدر ريزه كاري نوشته بودين.توجه تون به ريزه كاري ها جالب توجه بود ولي آدمو كلافه ميكرد.
    نوشتن همش لازم بود؟
    البته شايد هم من سخت خوانم
    منتظر بهترياش مي مونيم
    پاسخ

    راستش رو بخوايد به نظرم نوشتن همه ي ريزه كاري ها لازم بود؛ و در راستاي درونمايه داستان. اما اينكه مي گيد آدم رو كلافه مي كرد، بايد يه فكري به حالش بكنم. ممنون از دقت تون. من هم منتظر بهترياش هستم!

    سلام

    شخصيت سينا خيلي واقعي بود!يه سينا ميشناسم عين همين كه نوشتيد!خيلي برام جالب بود...

    ولي اصل جريان خيلي مبهم بود!...من سه چهار بار فقط از روش خوندم تا فهميدم...تازه حالا هم مطمئن نيستم درست فهميده باشم...

    سينا با مجيد رفته بودند دفتر بخرند؟براي مجيد؟سعيد كي بود اونوقت...جريانه خودنويسه هم به سعيد ربط داشت؟...يعني كار سعيد بود؟واسه همين مي خواست سعيد حسودي نكنه؟....................!

    در پناه دوست...

    يا حق

    پاسخ

    سلام. چه جالب. اسمش هم سيناست؟! باز خوبه حوصله داشتيد سه چهار بار بخونيد. چقدر ابهام. دعا كنيد بتونم بهتر بنويسم. ياعلي
    + شيدا مصفا 
    سلام
    بعد اين همه مدت اونم با يه داستان!
    چون عرض و طولش از حد يه پست زيادي زياده،مي خوانيم به شرط حياط بر ميگرديم
    حتما
    پاسخ

    سلام
    !